قسمتي از شعر گلايه  - lihak

هواي سينه ام ابريست

آسمان چشمانم باراني

در دلم راه ها به دو راهي رسيده اند

دلم ديگر هيچ نمي خواهد

دگر پنجره نميخواهم

نور را نمي خواهم

من امشب هيچ آشنايي را، نمي خواهم

من از لحظه شماري ها

من از اعداد بي زارم

از 2 ، 2 تا ها

از اين جمع مدام و از پيش منها

من از انشا

من از زيبا سخن گفتن

بي زارم ، بي زارم ، بي زارم

به هستي قسم

به آب و هوا

خاك و آتش قسم

كه اي خاكيان ماكياني صفت

زجهل فزاينده تان

دل افسرده و دگر خسته ام

از اين خيمه شب بازي سايه ها

از اين نقش آفرينان عاشق نما

از اين جمع هاي تهي تر زپوچ

از آن ابلهان عاقل نما

كنون دل شكسته ،  دگر ، خسته ام

.....


by: lihak

اولين گام غريبه

                  حمد پاك از جان پاك آن پاك را

كو خلافت داد مشتي خاك را

دوست من ، تو را در سه مبحث سخني دارم

نخست ، نيك گوش دل بسپار و در پس همت گمار، در عمل به آن

نظم و ترتيب تفكر و تعقل ، دور انديشی:

كه همانا مرزي باشد كه تورا از وحوش متمايز گرداند

متفاوت بودن ، چونان شب و روز،و عاقل ميداند منظور اين نباشد كه در بند ريا شوي ، بلكه :

گاهی چند ، چو باران رحمت بودن و باريدن بر زمين و سيراب و بارور كردن

و به گاه دگر، همچو رگباری سيل آسا، يورش بردن و ويرانه ساختن و هر دو را اعتدال لازم است

و بدان ، كه نو بنياد كردن را كهنه بنياد كندن  بايدش .

و مهتر انديشه های پاك و تعالی بخش ، پله به پله طي كردن طريقت تا به منزل  مقصود رسيدن باشد  .

اي دوست، برحذر باش  گوهر سكوت را آسان ز كف ندهی

كه دانايي را سكوت نشانه باشد و تفكر ، تفرج خردمندان است .

و بدان كه زيادت سخن، شخص را در نظر ها  سبك جلوه گر كند و سكه اعتبارش را ز رونق بياندازد

برگي از دست نوشته هاي lihaK

تاروت

چند وقتي ميشود كه تاروت بر سر زبان ها افتاده و در اين بين هم هستند افراد زيادي كه خودشان را عالم و وارد به اين علم نشان ميدهند و .. 


ادامه نوشته

دوست

اي دوست

 گر به سپيده دمي

 چشم بگشودي و نديدي خورشيد

 بدان آن لحظه ي مسدود تو

 آغاز خوشبختي من  خواهد بود

گرچه  حيف است   كه زيبايي شب

 جاي روز هاي كثيفت را بگيرد  ، نامرد

...

...................

ادامه دردفتر شعر لیهاک

باد مارا با خود خواهد برد

 

ای سراپایت سبز

دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان

عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازش های لبهای عاشق من بسپار

باد مارا با خود خواهد برد

باد مارا با خود خواهد برد

 

زنده یاد: فروغ فرخزاد

....

 

من

پری کوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نیلبک چوبین

مینوازد ارام  ارام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد امد

 

                                                                زنده یاد : فروغ فرخزاد

هدیه

 

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

و از نهایت شب حرف میزنم

اگر به خانه من امدی برای من ای مهربان چراغ بیار

و یک دریچه که از ان

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

 

زنده یاد فروغ فرخزاد

به سراغ من اگر...

به سراغ من اگر می آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است

که خبر می آرند، از گل وا شده ی دورترین بوته ی خاک.

روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح

به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است.

 Image and video hosting by TinyPic" />

به سراغ من اگر می آیید،

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من.

یادمان باشد

Image and video hosting by TinyPic" />

پایان فصل عاشقی

.......

...........


اما یه روز دیدم که نیست


جاش خالیه، هیچکسی نیست


رفت و منو تنها گذاشت


شاید دلش با دیگریست


تقصیر هیچ کسی که نیست


این روزگار بی کسیست


دوره زمونه بد شده


عشقها دیگه واقعی نیست


اگه یکی بیاد پیشت


فردا که شد با تو نیست


اینها همش حقیقته


پایان فصل عاشقیست


یکی همیشه چشم به راه


اون یکی هم هیچوقتی نیست


    ( قطعه ای از شعر پایان فصل عاشقی نوشته لیهاک )

تنهایی

وقت باریدن بارون


تو سکوت سرد بی جون


وقتی غم نشست تو خونه


خونه ای که شد ویرونه


وقتی که نگاه خسته ام


میمونه خیره به عکست


دیگه هیچ چیزی نمونده


جز خیال و قاب عکست


                 ( ادامه شعر در مجمومه اشعار لیهاک )


Image and video hosting by TinyPic" />

سهم من

ان سکوتی که شکست


در شبانگاهی سرد


اولین بغض منو


اخرین حرف تو بود


انچه تو هیچ نداشتی


باور عشق منو


انچه من هیچ نداشتم


گوشه ای از قلب تو بود


سهم من از زندگی


یاد تو و


بی خبری سهم تو بود


( ادامه شعر در مجموعه اشعار لیهاک )


Image and video hosting by TinyPic



پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده گفت:"چه بویی، چه افتابی،اه بهار امده است

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت."


پرنده از لب ایوان

پرید، مثل پیامی پرید و رفت


پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمیکرد

پرنده روزنامه نمیخواند

پرنده قرض نداشت

پرنده ادمهارا نمیشناخت


پرنده روی هوا

و بر فراز چراغهای خطر

در ارتفاع بی خبری میپرید

و لحظه های ابی را

دیوانه وار تجربه میکرد


پرنده،اه،فقط یک پرنده بود

               
Image and video hosting by TinyPic" />

( زنده یاد فروغ فرخزاد )

شبی بارانی

Image and video hosting by TinyPic" />در شبی بارانی

 

اسمان مهربان

 

صورتم را نوازش می کرد.

 

و می پوشاند اشکهایم را

 

که می لغزیدندو میریختند

 

بر دامن خاک

 

و من در حجمی از خلوت و تنهایی

 

نظاره گر علفهای هرزی بود م

 

که روییده بودند

 

در باغ زمان

 

و افسوس که باغبانی نبود

 

تا که انها را بچیند.........

 

 

ادامه شعر در مجموعه اشعار لیهاک

 

تنها یادگاری

انجا که حتی ،یک ستاره نبود

 تا که قسمت کنم با ان

 خلوت شبهای تارم را

 ونبود هیچ صدایی

 حتی صدای ان بوف پیر

 که سالها می خواند ،هر شب

 قصه هایی همانند هزارو یک شب

 من در بستر تنهاییم

 به حال معصومییت از دست رفته ام  

 می گریستم ، ارام ارام

 اشکهایم را دوست دارم

 چون تنها یادگاری هستند

 که از ان روز های پاک و معصوم

 برایم باقی مانده است.......

Image and video hosting by TinyPic" /> 

 

ادامه شعر در مجموعه اشعار لیهاک

رهگذر

Image and video hosting by TinyPic" />

ان که،

 

از صمیمیت ابی بی انتها می گفت،

 

تنها رهگذری بود،

 

که در تیره یک شب محو شد در وسعت تاریکی.

 

و در دوباره اغازی،

 

چشمانم در جای پایش،

 

شکستن طراوت تازه ای را دید.......

 

 

( ادامه شعر در مجموعه اشعار لیهاک )

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

ببین ای دل

Image and video hosting by TinyPic" />

ببین ای دل

 

تا که در یابی کیست

 

ان کس که می رقصید در اغوش باد

 

می خندید و می گفت

 

بیا ، نزدیک تر بیا

 

بیا برویم تا به سر چشمه نور

 

برگیریم از ان

 

کوزه ای از زلالی مملو

 

تا که با ان شوییم

 

صورتکهایی که از خواب ترانه بیدار شدند........

 
( ادامه شعر در مجموعه اشعار لیهاک)

عمق خاطره-

در عمق خاطره ام پیداست

 

کورسوی شمعی

 

که با ان شباهنگام

 

دفتر خاطرات تو را می خواندم.

 

و صدای ان قناری

 

کز پس امنیت اهنین اجباری

 

می خواند عاشقانه اما غمگین

 

انگار او می دانست که اینده ابستن حادثه ایست

 

و می دانم در عمق خاطره او پیداست

 

ان لبخندی که می زد بر التماس من

 

شاید انروز می نگریستند

 

پروانه ها همه با هم

 

بر این حقار و بر این حماقت من.......Image and video hosting by TinyPic" />

(ادامه شعر در مجموعه اشعار لیهاک)
ادامه نوشته

غروب

Image and video hosting by TinyPic" />

باید رفت

  Image and video hosting by TinyPic" />
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

انجا که بر پیکره بی ارایه راستی بی رحمانه تازیانه میزنند و وجود منحوس دروغ را چون صنمی مقدس میپرستند.

انجا که اسمان تارش را جایی برای پرواز نیست و مرغان بی اشیان پرواز را از یاد برده اندوانسانها حقیقت را.

انجا که عشق ومحبت را فقط در بازار سیاه ریا میتوان یافت.

و انجا که از صدا جز پژواکی بی سر انجام چیزی نمیماند وامید نقطه کورتمام زندگی های به ظاهر روشن است جایی برای حضور نخواهد بود.

باید رفت.تا بر تن تازیانه نخورده و تا پرواز از یاد نرفته.

باید رفت. باید رفت میدانم اما میترسم از اینده. از نگاههای امیدواری که نا امیدشان می کنم و از دستهای پرمهری که بسوی من دراز شده اند و اما من..........

باید بروم. در یک دوباره اغازی سرد ارام ارام قدم بر جاده ای خواهم گذاشت که در کودکی بارها از ان به اسمان رفته بودم. باز خواهم گشت.

سفری در حجم زمان.

باد این کولی اوازه خوان همیشه در سفر نیز مرا میخواند.

باد میخواند شاخه ها میرقصند لحظه ها خاموشند. جسمها هم در خواب سایه ها بیدارند.

باد مرا میخواند. هم سفر خواهم شد تا بیاموزم.

بیاموزم چگونه میتوان درختان تنومند را چون عروسکهای خیمه شب بازی رقصاند و سایه ها این فرزندان ناخلف نور را در پس پرده ها کشت.

و اما تو ای همزاد همسفر از ازل تا ابد با من. ای جغد پیر اشیان گزیده سالها در ویرانه های من تو را نیز دوست دارم چونان کودکی که بازیچه اش را می پرستد.

خواهم رفت و گذشته هم را به یادگار باقی خواهم گذاشت و می دانم قصه من نیز همانند دیگران و در میان قصه دیگران گم خواهد شد.

من نیز به همین دل را خوش ساخته ام.............