قسمتي از شعر گلايه - lihak
هواي سينه ام ابريست
آسمان چشمانم باراني
در دلم راه ها به دو راهي رسيده اند
دلم ديگر هيچ نمي خواهد
دگر پنجره نميخواهم
نور را نمي خواهم
من امشب هيچ آشنايي را، نمي خواهم
من از لحظه شماري ها
من از اعداد بي زارم
از 2 ، 2 تا ها
از اين جمع مدام و از پيش منها
من از انشا
من از زيبا سخن گفتن
بي زارم ، بي زارم ، بي زارم
به هستي قسم
به آب و هوا
خاك و آتش قسم
كه اي خاكيان ماكياني صفت
زجهل فزاينده تان
دل افسرده و دگر خسته ام
از اين خيمه شب بازي سايه ها
از اين نقش آفرينان عاشق نما
از اين جمع هاي تهي تر زپوچ
از آن ابلهان عاقل نما
كنون دل شكسته ، دگر ، خسته ام
.....
by: lihak
+ نوشته شده در یکشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 15:36 توسط lihak
|